دوستی با الله جل جلاله

ای خدا این بنده را رسوا مکن گر بدم من سر من پیدا مکن

دوستی با الله جل جلاله

ای خدا این بنده را رسوا مکن گر بدم من سر من پیدا مکن

بسوزد جگر عشق که سوزان جگر است ...

 

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی /  چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی  

 

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت /  که رقیب در نیاید به بهانه‌ی گدایی 

 

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید  / که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی  

 

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟ /  به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی 

 

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟   / که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی  
 

به کدام مذهب این این به کدام ملت است این؟ /  که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟ 
 

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند  / که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟ 
 

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم /  چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
 

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در در آمد / که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

نظرات 1 + ارسال نظر
قاسم پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ http://1www.blogsky.com

سلام.
چرا نظر منو تائید نکردید؟
ممنون که به بلاگ من سر زدید.
پاسخ نظرتون رو گذاشتم.
ببینید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد