دوستی با الله جل جلاله

ای خدا این بنده را رسوا مکن گر بدم من سر من پیدا مکن

دوستی با الله جل جلاله

ای خدا این بنده را رسوا مکن گر بدم من سر من پیدا مکن

خداوندا!

 

 

 

 

خداوندا !


مگر نه‌اینکه من نیز چون تو تنهایم


پس مرا دریاب


و به سوی خویش بازگردان ،


دستان مهربانت را بگشا


که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم ...


فقط الله

ذره ذره در دو گیتی فهم توست………………هرچه را گویی “خدا” آن وهم توست
عقل در سودای او حیران بماند………………جان ز عجز انگشت بر دندان بماند
هین مکن چندین قیاس ای حق شناس……زان که ناید کار بی چون در قیاس
در جلالش عقل و جان فرتوت شد…………..عقل حیران گشت و جان مبهوت شد
او که چندین سال بر سر گشته است……..بی سر و بن گرد این در گشته است
می نداند در درون پرده راز ……………………کی شود بر چون تویی این پرده باز
کار عالم حیرت است و عبرت است………….حیرت اندر حیرت اندر حیرت است
ای خرد در راه تو طفل بشیر………………..گم شده در جستجویت عقل پیر
ای خدای بی نهایت جز تو کیست…………چون تویی بی حد و غایت جز تو کیست
پرده برگیر آخرو و جانم مسوز………………بیش از این در پرده پنهانم مسوز
گم شدم در بحر حیرت ناگهان……………..زین همه سرگشتگی بازم رهان
رهبرم شو زانکه گمراه آمدم……………….دولتم ده گرچه بیگاه آمدم
هرکه در کوی تو دولت یار شد…………….در تو گم گشت و ز خود بیزار شد

الهی!

 

         الهی ! 

 

نه من آنم که زفیض کرمت چشم بپوشم 
 

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی 
 

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
 

پشت دیوار نشینم چوگدا بر سر راهی
 

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
 

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی.

معشوق همین جاست

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید                  معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار               در بادیه سرگشته شما در چه هوایــید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید            هم خواجه و هم خانه وهم کعبه شمایید

ده بـــار از آن راه بدان خانه برفـــتید              یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید                 از خــــواجه آن خانه نـــــشانی بنـمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت               یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد              افسوس که بر گنج شما پـــــرده شمایید

ادامه نزول سکینه...

 

 

رابطه عبد و معبود   

اگر نه در آن عمر (جوانی) ما هم رودخانه ی سنگم را تماشا می کردیم ، جایی که رودخانه های گنگا و جمنا به هممی رسد. لیکن ما سنگم خدا و دوستان خدا را تماشا می کردیم . رابطه ی عبد و معبود را تماشا می کر دیم که بندگان چگونه با خدا دوست می شوند و چگونه زندگی میکنند ، حضرت فرموند:

آنکه اندر بی قراری لطف جنت را ندید                     او زهر کس هست باشد لیکن از عشاق نیست

قیس مسکین مجنون از عشق بوده بی خبر                  ور نه اندر راه حق ّ نی ناقه و نی محملی است

مجنون در راه لیلی به شتری نیاز داشت اما در راه خداوند متعال شتری لازم نیست دوستان خدا با پرهای دل ، پرواز می کنند.