دوستی با الله جل جلاله

ای خدا این بنده را رسوا مکن گر بدم من سر من پیدا مکن

دوستی با الله جل جلاله

ای خدا این بنده را رسوا مکن گر بدم من سر من پیدا مکن

ابیاتی زیبا از مولانا فقهی:

لمؤلف الرساله مناجات به درگاه قاضی الحاجات

الهی اگر من گنه کرده‌ام

وگر نامه خود سیه کرده‌ام

تو راز دل و جان خدا خوانده‌ام

رسول تو را رهنما خوانده‌ام

خدایا به این نیت و اعتقاد

ببخشای بر من به یوم‌المعاد

دم مرگ و هنگام روز اجل

که وقت رحیل است از این محل

مرا کن به توحید رطب‌اللسان

بفردا مکن حشر با ناکسان

نیاورده‌ام شرک در زندگی

شده‌ام پیر و فرتوت در بندگی

به رحمت مرا بخش و آزاد کن

به فضلت بیامرز و دل شاد کن

ببخشای ای کردگار مجید

سیه روئیم را به موی سفید

چه شبها که از خوف نار جهیم

به راحت نخوابیده‌ام چون سلیم

به زندان وحشت سرای لحد

به این بینوا رحم کن ای احد

به دارالسّلامت که مهمانسراست

پس از انبیا و پر از اولیاست

طفیل محمّد شه نامدار

مرا گوی نخواندی طفیلی شمار

یکی مجرم از دوستان توام

نهال کج از بوستان توام

به صدق ابی‌بکر و عدل عمر

ز اعمال و کردار من درگذر

به عثمان صابر، قتیل ستم

که با من عمل کن به فضل و کرم

به شیر خدا آن شجاع دلیر

که مولی لقب یافت یوم‌الغدیر

که در یوم دین نامه‌ام وا مکن

مرا نزد مخلوق رسوا مکن

شنیدستم از اهل علم و ادب

که رحم تو افزون بود از غضب

کسان را به جنت به طاعت بری

به فرمان بری و اطاعت بری

مرا گر به رحمت بری ای حبیب

ز رحـــمـانی تــو نباشد عجیب

اگر بنده‌ای معصیت کرده زیست

نـــدانم که رحمانیت بهر کیست

مرا نفس امّاره و دیو دون

به وسواس کردنـــد از ره برون

به خجلت درین بارگه آمدم

یکی دزد خـــــونی ز راه آمدم

مکن ناامیدم ز فیض قبول

به حق مــحـمـــــد و آل بتول

به هر در دویدم ندیدم گشود

جزاین دربه رویم همه بسته بود

پشیمانم از آنچه من کرده‌ام

پشیمـــــــانی و عجز آورده‌ام

ز «لاتقنطوا» تا شنیدم نوید

به غفــــران موعود دارم امید

خدایا در آن حوزه بازخواست

عطاکن به من نامه از دست راست

ادامه نزول سکینه

 

  

ترسیدن از غم دنیا دلیل خامی عشق است

اینچنین فکر کردن  که اگر ما دوست خدا شویم نان از کجا می رسد، دلیل خامی عشق است ، ای بی انصافان ! آنکه میتواند سر عطا کند ، آیا او نمی تواند کلاه بپوشاند ؟ آنکه میتواند شکم بسازد آیا او نمیتواند نان بدهد؟ بگویید که معده قیمتی تر است یا نان؟ سر قیمتی تر است یا کلاه؟  سبحان الله ! کسیکه صد روپیه صد روپیه می دهد آیا نمی تواند یک روپیه بدهد؟ آنکه می تواند پاها را پیدا  کند او نمی تواند شلوار بپوشاند بگویید که قیمت پا بیشتر است یا شلوار؟  فقط بر خدا توکل کن و با خدا دوست شو و تمام لذت ها را به خاک افکند ، حاصل تمامم لذت های دنیا و کپسولش ؛ یاد خداوند متعال است ، و در آن لذت های حرام ، کفش خوردن ها ، دشنام ها ، نا آرامیها ، پریشانی ها و تاریکی ها است .

 آه ! کسیکه نقطه آغاز گناه  را شروع میکند ، همان وقت (بر او)  نقطه آغاز عذاب الهی شروع می شود.

بنام به‌یاد و برای تو یاالله! یاحبیبم!

 

 

بنام به‌یاد و برای تو یاالله! یاحبیبم!

فرموده‌ای:"الله ‌خیر ‌حافظ‌ و‌ هو ارحم الراحمین" عزیزا! استاد عزیزم را و جمله سرورانم را و جمله ما را در پناه عشق سرشارت محفوظ بدار که تو بهترین حافظ و مهربانترین مهربانانی! الهی! فرموده‌ای:"الله لا اله الا هوالحی القیوم" و فرموده‌ای:"کل شیئ هالک الا وجهه" یارب! چون تویی حی و تویی قیوم لاجرم ما همه کشته و مرده تو و هلاک تواییم! الهی! فرموده‌ای‌: "له مافی السماوات و مافی الارض" نازنینا! چون آنچه در آسمانها و زمین است مال توست و برای توست لاجرم ما همه مال تو و برای تو هستیم! یاالله! یاعزیزالرحیم! ای که در مهربانی شکست‌ناپذیری! مارا از عشق نابت سرشار کن! یا ستار! با نام‌های مبارکت مارا پاک کن و درخود محو کن! یاذی‌الجلال و الاکرام!عشقت را به وسعت مهربانی‌ات شکر!

ابراهیم خلیل

 

  حضرت ابراهیم (علیه السلام) مهمان نواز و مهمان دوست بود، روزى یک نفر مجوسى در مسیر راه خود، به خانه ابراهیم آمد تا مهمان او شود. ابراهیم به او فرمود: اگر تو قبول اسلام کنى ((یعنى دین حنیف مرا بپذیرى)) تو را مى پذیرم وگرنه تو را مهمان نخواهم کرد، مجوسى از آنجا رفت.


خداوند به ابراهیم (علیه السلام) وحى کرد:
اى ابراهیم تو به مجوسى گفتى اگر قبول اسلام نکنى حق ندارى مهمان من شوى، و از غذاى من بخورى، در حالى که هفتاد سال است او کافر مى باشد و ما به او روزى و غذا مى دهیم، اگر تو یک شب به او غذا مى دادى چه مى شد؟

ابراهیم (علیه السلام) از کرده خود پشیمان شد و به دنبال مجوسى حرکت کرد و پس از جستجو، او را یافت و با کمال احترام او را مهمان خود نمود.
مجوسى راز جریان را از ابراهیم پرسید، ابراهیم (علیه السلام) موضوع وحى خدا را براى او بازگو کرد.

مجوسى گفت:
آیا براستى خداوند به من این گونه لطف مى نماید؟ حال که چنین است اسلام را به من عرضه کن تا آن را بپذیرم، او به این ترتیب قبول اسلام کرد.

سلام خدا. دیدی برگشتم!

 

 

 

سلام خدا. من .. من.....

 

دیدی اومدم!

 

دیدی بالاخره برگشتم به طرف خودت.

 

آخه دیدم واقعا بجز تو هیچکس رو ندارم. هیچکس!

 

اومدم بگم ببخشید. من واقعا خیلی ناراحت بودم. خیلی.....

 

همه تقصیرا رو انداختم گردن تو. مثل همیشه.

 

اما تو! تلافی نکردی... مثل همیشه.

 

بخدا نمیدونم... نمیدونم چطوری بگم ببخشید.

 

الانم خیلی دلم هواتو کرده. خیلی زیاد.

 

داشتم سوره یاسین گوش میدادم و حالا واسه تو می نویسم.

 

اصلا نمیدونم چرا اینجوری دلم هوایی شده؟

 

یادم به اونوقتا میاد که بنده خوبی بودم.

 

اونوقتا که به حرفات گوش می کردم.

 

اونوقتایی که فکرم، ذکرم، روحم، رکوعم، سجودم... همه مال تو بود.

 

خدایا الغوث الغوث ...........

 

کاشکی الان یه جایی بودم که

 

میدیدمت، احساست می کردم، باهات حرف میزدم،

 

برات اشک می ریختم و فقط تو بودی. فقط تو.

 

اما حالا ........خدا ........خدا..........

 

چجوری بیام؟ چجوری بگم؟ اصلا کجا بیام؟ چی بگم؟

 

تو که خودت همه چیزو میدونی.

 

تو که خودت همه چیزو دیدی.

 

آخه از چی واست بگم؟

 

از ..........نه...............

 

خدای خوبم منو ببخش. 

 

آره خدا جون خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم خدا جون!